قبل از ارسال نام فرستنده را حذف كنيد
Archive for the 'خاطرات قربانیان شکنجه' Category
شکنجه وجود داشت تا جايی که احمد قصابان يک بار تا مرز خود کشی رفته بود
علی صابری دانشجوی ورودی 82 رشته صنايع دانشگاه اميرکبير که در جريان سازی نشريات دانشگاه پلی تکنيک بازداشت شده و حدود 70 روز در زندان به سر برده بود، پس از آزادی با قرار وثيقه پيرامون آنچه در اوين می گذرد گفته است:
Written by State-of-Siege
18 می 2008 at 3:08 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
من و کوی دانشگاه(2)
به بهانه سالروز جنایت کوی دانشگاه اتفاقاتی را که بعد از بازداشتم در روز 2۳ تیر 78 اتفاق افتاد نوشته ام.
این خاطرات را در همان زمان نوشته و امروز به این مناسبت منتشر نموده ام.
مدت بازداشت ۲۰روزه خود را در دو بخش نوشته ام که به فاصله چند روز منتشر خواهم نمود بخش اول از زمان بازداشت توسط بسیجیان تا تحویل به وزارت اطلاعات است. و بخش دوم ماجراهای زندان اوین و بازداشت گاه توحید را خواهم نوشت. ادامه مطلب »
Written by State-of-Siege
14 می 2008 at 12:19 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
آیا ملاقات دیگری وجود خواهد داشت؟
نویسنده:مهین عصمتی
ناشر:نقطه
تاریخ انتشار:۱۹۹۷
نوع متن:مقاله از مجله ادامه مطلب »
Written by State-of-Siege
13 می 2008 at 6:05 ب.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
گفتگوی رادیو فردا با رویا طلوعی
مریم احمدی (رادیو فردا): دكتر رویا طلوعی فعال حقوق زنان، فعال اجتماعی و فرهنگی و سردبیر یك نشریه توقیف شده در تابستان گذشته در پی ناآرامی ها در شهرهای كردستان به خاطر شكنجه و قتل شوانه قادری دستگیر شد. ۶۶ روز را در زندان گذراند. خانم طلوعی روز جمعه در مصاحبه با رادیو فردا آنچه را كه در زندان بر او رفته بود به طور مختصر شرح داد. در اینجا از شما دعوت می كنم به مصاحبه مفصل تر ما با خانم رویا طلوعی گوش كنید. ابتدا از خانم طلوعی خواستم درباره چگونگی دستگیری خود شرح دهد.
Written by State-of-Siege
13 می 2008 at 5:39 ب.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
خوب نگاه کنید ، راستکی است
Written by State-of-Siege
13 می 2008 at 7:50 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
يک هفته در بند مردان ۲۰۹ اوين، بهمن احمدی امويی
بيست و دوم خرداد سال گذشته در تجمع زنان بر ضد قوانين تبعيض آميز در تهران،علاوه بر چهل و چند زنی که بازداشت و راهی زندان شدند، بيش از سی مرد نيز بازداشت شدند.مردانی که به عنوان مدافع حقوق برابر آمده بودند تا از خواسته های زنان معترض حمايت کنند.به جز نام دو-سه نفر،کمتر کسی نام بقيه آن مردان را می داند.همچنان که کمتر کسی می داند بر آن مردان در بند ۲۰۹ اوين چه گذشت. کانون زنان ايرانی به منظور ثبت حوادثی که بر آن مردان رفت، خاطرات بهمن احمدی امويی را که آن روز به عنوان روزنامه نگار در تجمع ميدان هفت تير حضور داشت ،منتشر می کند.
amouee@yahoo.com
Written by State-of-Siege
11 می 2008 at 3:16 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
حماسه خفته در تابوت مروری بر تاثیر شکنجه و زندان
به نقل از فصلنامه باران شماره 8 و 9 ، ویژه خاطره 2005
اشاره:
در سالهای اخیر، مقوله ی زندانی و شکنجه، بسیار مورد توجه قرار گرفته است. چه آنانی که با بیان تجربیات و تحلیلهای نوشتاری و گفتاری خود، چند و چون دوران زندان را بازگو کرده اند، و چه آنانی که به تحلیل این خاطرات پرداخته اند، پنجره های متعددی را به این زاویه از جامعه ایران گشوده اند.
Written by State-of-Siege
11 می 2008 at 3:10 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
تست روانی و طبقه بندی شخصیتی زندانیان
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 8:56 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
سلول شماره ۵۷- کیانوش سنجری
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 8:50 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
خاطره از زندان جمهموری اسلامی ايران در سال ۱۳۶۹
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 8:48 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
زندان و بند در بسته
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 8:48 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
سکوت مطلق، خاطراتی از زندان تبریز
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 8:47 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
مهندس لطف الله ميثمی: زن آبستن را می زدند و می گفتند به بچه ات رحم کن
در آبان ماه سال 1361 من و چند نفر ديگر از دوستان توسط دادستاني انقلاب و به دستور آقاي لاجوردي بازداشت شديم كه بيشتر از نه ماه اين بازداشت طول كشيد. به تحليل خودم علت اين دستگيري اعتراض به شكنجه در زندانها بود .كه جزوهاي هم در اين رابطه چاپ شد. بعد هم بدون اين كه محكوميتي داشته باشيم، در سال 1362 آزادمان كردند. آيا کساني که برای دستگيری شما مراجعه کردند موقعيت سازماني شان مشخص بود؟ خودشان را معرفي کردند که از کجا آمده اند؟ گفتند که از دادستاني انقلاب مرکز و از طرف آقای لاجوردی آمده اند. طي مدت 9 ماه بازداشتتان هيچ وقت در خواست کرديد که وکيل يا خانواده تان را ببينيد؟ نه، چون آن مو قع که فضای وکيل گرفتن و درخواست ملاقات نبود ! آن موقع، بازجو به من مي گفت : هرکس به اوين قائم آمده افقي برگشته. اگرکسي قائم مي آمد و قائم برمي گشت استثنا بود. به هر حال مي گفتند هر کس را مي گيريم محارب است. بازجويي چگونه انجام مي شد؟ توسط چند نفر انجام مي گرفت . به چه صورت بود؟ آيا با ضرب و جرح و تهديد همراه بود يا فقط سوال و جواب رد وبدل مي شد؟ من چند بار بازجويي رفتم که بيشتر صحبت بود. بار اول لاجوردی بازجويي ام کرد که محدود بود. برخورد ايشان با من همراه با فحش و…. نبود. البته از اتاقهای کناری صدای فحش و ناسزا به ديگر متهمان مي آمد و صدای آزار و بد رفتاری شنيده مي شد. وقتی که در دادستاني بودم، کسي به خانمي مي گفت به بچه ات رحم کن حرف بزن.(…..) بعد از زندان به ديدار آقای منتظری رفتم. آنجا آقای منتظری به استقبال من آمدند. من خوشحال شدم . ايشان از من پرسيدند از زندان چه خبر؟ گفتم زن آبستن را مي زدند و مي گفتند به بچه ات رحم کن. گفت تو کجا بودی؟
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 8:45 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
داستان من و ديوار- کیانوش سنجری
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 8:41 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
یک نامه خودمانی برای دوستان اینترنتی – بهروز جاوید تهرانی
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 8:40 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
زندان ۵۹ به بهانه محاکمه فاطمه حقيقت جو
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 7:35 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
اميد معماريان و روزهای زندان
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 7:34 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
خاطرهی یک زندانی سیاسی سابق از قاضی احمدی مقدس
قاضي مقدس يا حاج آقا احمدی قبلا اسمش حاج آقا احمدی بود، بازپرس شعبه ی شش دادگاه انقلاب. او بازپرس پرونده ی سال ۷۲ ی من بود. اون موقع حدود سی سالی سن داشت. اولين بار كه ديدمش تازه از ماموريت برگشته بود. با تلفن كه صحبت می كرد، معلوم بود رفته دنبال دستگيری يه خلافكار كه تير اندازی كرده و دررفته. داداش اون يارو رو گرفته بودن و اورده بودن. اون بابا اعتياد شديد داشت و ناله می كرد. حاج آقا احمدی بهش می گفت اگه نگی كجا ها ممكن رفته باشه، به جرم همكاری با متهم و فرار اون زندانی می شی. منو سه روز از صبح می بردن دادگاه انقلاب دفتر حاج آقا. بازپرسی هم فرماليته بود، پرونده را در آن زمان اطلاعات راست و ريس می كرد. هنوز اوضاع به اصطلاح دوی خردادی نشده بود. حاج آقا احمدی تنها كاری كه كرد دوبار نوشته های من رو بر گردوند و گفت نمی خواهی زيرش چيزی اضافه كن؟ و منظورش ابراز غلط كردن بود. تو دادگاه متوجه شدم كه در افزايش حكم من بيش از آنچه در قانون خود جمهوری اسلامی پيشبينی شده، نقش آفرينی كرده. دادگاه ۱۰ دقيقه بود و قاضی راوندی يه معروف اون زمان كه نمی دانم حالا كجاست، خودش منشی و دادستان و وكيل و غيره هم بود. نه سئوال جدی ای مطرح كرد و نه پرونده را خونده بود. حتی نمی دونست من چقدر سواد دارم. منزلی را هم كه ما اجاره كرده بوديم و توش می نشستيم اين حاج آقا احمدی خدا بيامرز به اسم اينكه صاحب خانه،از نزديكان همسرم، می دانسته خانه ی تيمی ست و طرف طاغوتی يه و در آمريكا زندگی می كنه، پرونده سازی كرد و بدون اينكه به ما اعلام كنه، تقاضای مصادره ی آن را به يه دادگاه ديگه داد. همسر مرا از آن خانه به زور وادار به اسباب كشي كردن. چهار روز قبل از تشكيل دادگاه غيابی و صدور حكم مصادره، در اثر پيگيری های مكرر همسرم برای پس گرفتن اونجا يك جوانمردی كه اونجا كار می كرد، يواشكی به خانم من ندا داد كه پرونده تو كدام شعبه است. اونم به اون شعبه می ره و خلاصه به داد خونه هه می رسه. با وجود رای دادگاه به عدم مصادره، اون آپارتمان را يكی از همكاران حاج آقا به مدت دو سال اشغال كرده و بدون پرداخت اجاره در آن زندگی می كرد. حاج آقا احمدی كلت می بست و می گفتند درس هم می خونه. بعد ها اولين بار در جريان دادگاه پرونده ی كنفرانس برلن اسمش رو شنيدم و متوجه شدم كه ترقی كرده. بخش دوم اسمش يني مقدس جای بخش اول شو گرفته و به مدارج بالا تر منصوب شده . . . امروز هم تو اخبار ها خبر تاسفبار ترورش رو شنيدم و اينكه معاون دادستان تهران و رئيس يه مجتمع قضايی بوده. عجيب به نظر می رسيد. او آدم فقيری بود، هوش اندكی داشت و تو اون دوره همه ی كاراش رو از روی عقيده می كرد . . . من امروز از ترورش متاثر شدم. نمی دونم خودش تو ترور يا سر به نيست كردن كسی شركت كرده و يا در مسابقات مال اندوزی بعدی شركت داشته يانه، ولی در هر حال ترورش منو متاثر كرد . . . به نظرم توی اين ترور بيشتر به يه قربانی شبيه هه تا هر چيز ديگه . . . برگرفته از شب نگاشت های یک مهاجر
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 7:29 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
گفتگوی مجید خوشدل با احمد موسوی در مورد خاطرات زندان
Written by State-of-Siege
9 می 2008 at 7:27 ق.ظ
ارسال شده در خاطرات قربانیان شکنجه
روایتی است از اقدامات ضد انسانی باند کبیر به رهبری سردار نقدی
دیدگاه: آنچه در زیر میآید روایتی است از اقدامات ضد انسانی باند کبیر به رهبری سردار نقدی. او که به خاطر دست داشتن در دهها فقره قتل و تجاوز و …دستگیر شده بود توسط دفتر خامنهای از زندان رهایی یافت و نماینده احمدینژاد در ستاد مبارزه با مواد مخدر شد. نادر ديزجيان در ادامه روايت خود از نحوه دستگيرياش توسط باند کبير ميگويد: "سلولي كه خود ديده و واقف هستند كه خيلي تنگ و كوچك كه حدودا هشت وجب طول و چهار وجب عرض آن بود كه حتي موقع خوابيدن و دراز كشيدن انسان با مشكل مواجه ميشد، حالا فكر كنيد ٢١ روز در آن زنداني شدن و بيحركت ماندن با آن عذابها و شكنجههاي روحي و رواني يعني چه؟" "آنها مرتب مرا تهديد ميكردند كه صدايم را درنياورم با اينكه اصلا صدايي از من درنميآمد و حتي حق درزدن براي دستشويي رفتن و گرفتن آب هم نداشتم و دائما تهديد ميكردند كه اگر در بزنم مرا به طبقه پايين برده و از پنكه سقفي آويزان خواهند كرد و من از ترس صدايم درنميآمد [...] آنها راديويي را پشت درب سلول گذاشته و صداي آن را آنچنان زياد و بلند كرده بودند كه غيرقابل تحمل بود و تقريبا هفتاد درصد كل زمانيكه آنجا بودم آن را خط روي خط به حالت ميان امواج كه سوتها و صداهاي ناهنجار شديدي از آن بلند ميشد، نصب كرده بودند. روزها بعضي اوقات آن را درست ميكردند كه همدم من ميشد ولي شبها خيلي از اوقات به صورت وحشتناك صداي ناهنجار آن باعث ميشود كه اعصابم به هم بريزد و مثل خوره صداي آن اعصاب و روحم را خورد. گرما از يك طرف، تشنگي از طرف ديگر همگي باعث شدند كه نتوانم بخوابم و شايد جمع خوابيدنم در كل آن مدت به سه شب نرسيد و روزها ميشد كه يك لامپ هالوژن كوچكي كه در بالاي درب اتاق نصب كرده بودند خاموش بود و ميگفتند كه خراب شده و در تاريكي مطلق به سر ميبردم به طوري كه هيچ چيز را نميتوانستم ببينم گرماي آنجا به حدي بالا بود كه اگر جرعهاي آب مينوشيدم همان لحظه به صورت قطرات از بدنم بيرون ميزد كه تا به حال همچين چيزي نديده بودم [...] آنها روز دوم درب سلول را از پشت با گل گرفتند و هرچه كه روزنه داشت كور شد من شب و روز را از آن روزنهها كه نور خيلي كمي داشت تشخيص ميدادم كه روز است يا شب وقتي اين كار را كردم فقط بعضي موقعها از صداي راديو كه اگر خط رو خط نميافتاد روز و شب را تشخيص ميدادم و اين كار سبب شد كه هواي آنجا بسيار گرم و آلوده شود و سرم را دائما در قسمت درب ميبردم و از آنجا هواي تازه استنشاق ميكردم." وي در جاي ديگر مي افزايد: "در طي اين بيست و يك روز آقاي بازپرس چندين بار آمد و مرا براي بازپرسي برد و در هنگام بازپرسي تهديد و ناسزا ميگفت و بر سرم ميكوفت تا اينكه آنچه را كه باب ميلش بود بنويسم و هر دفعه بهانه ميگرفت كه آدم نشده ببريدش تا اينكه همهچيز را از يادش برود و دائما ميگفت هر موقع كه اسم و فاميلت يادت رفت آدم شدهاي و دائما ميگفت بلايي بر سرت ميآورم كه همه چيز را از يادت ببري و ميخواست آنچه را كه خودش ميخواهد بنويسم و از آنجاييكه به يكديگر اعتماد نداشتند از من هي سوال ميكردند كه دسته چك را كجا انداختهاي پولهايت كجاست، [...] ولي بالاخره آنها با شكنجههاي روحي و عذابها و كارهايي كه كردند مرا مجبور به نوشتن تمام چيزهايي كه ميخواستند با زور و شكنجههاي بسيار كردند و حتي چندين برگه سفيد امضاء از من گرفتند چون ديگر طاقت نداشتم زيرا كه بازپرس دستور قطع غذاي مرا صادر كرد به مدت ١٠ روز دائما اين چند روز مرا تهديد به شكستن دندانهايم و يا آويزان كردن از پنكه سقفي و زنداني كردن در طبقه پايين بدون غذا و آب و نان و نور و جاي بسيار تنگتر از جايي كه بودم ميكردند [...] كلا با عبادت و نيايش بود كه توانستم آن روزها را به سر برسانم؛ البته روزهاي آخر ديگر به لحاظ روحي كاملا بهم ريخته بودم و دوست داشتم كه همهاش گريه كنم و كوچكترين فكري كه به نظر ميرسيد بغض گلويم را ميگرفت و به حال گريه ميافتادم و با راز و نياز با خدا خود را آرام ميكردم، دستور قطع غذا از طرف آقاي بازپرس اگرچه ديگر بياشتها شده بودم ولي مرا خيلي ضعيف و نحيف كرد به طوري كه وقتي آزاد شدم به خاطر ضعيفي و كم كردن وزن همه تجعب كرده بودند و حدودا ١٥ كيلو در ٢١ روز لاغر شدم [...] همه چيز را داشتم فراموش ميكردم." ديز چيان نهايتاً تاکيد مي کند: "ديگر طاقت نداشتم و بازپرس گفت كه اين موضوع ادامه دارد يا بايد بميري يا بايد آدم شوي و بالاخره مرا وادار به نوشتن درگيري با مأموران آنها كه نشده بودم كردند و كتك زدن آنها كه من از آنها خورده بودم و پيشنهاد رشوه به دروغ و ايجاد هرج و مرج و اغتشاش و نوشتن و امضاء و خيلي نوشتههاي ديگر مثل توبهنامه به صورتيكه خودشان ميخواستند و ديكته ميكردند انجام دادند. و همچنين بر هم زدن نظم عمومي و خيلي نوشتههاي ديگر و مرا مجبور ميكردند كه خود را به در و ديوار بزنم و توبه كنم و ميگفتند كه برو در سلول بلند بلند گريه كن و خود را به در و ديوار بزن و التماس كن و توبه كن. [...] مرا مجبور كردند به نوشتن اينكه رفتارشان با من خيلي خوب بوده و هيچ شكنجه و آزاري نشدهام و غذا خيلي خوب بوده و هيچ توهين و حرف ناسزا و تهديدي نكردهاند و كلا از رفتارشان بسيار راضي بودهام [...] بازپرس حتي دستور قطع حمام رفتن و حتي دستور قط�
� و ممنوعيت تلفن زدن، بعد از دو دفعه كه با فاصله ٣ روز بود صادر كرد و ديگر از بهداشت خبري نبود و در اين مدت كه آنجا بودم چندين بار مورد بازپرسي و انگشتنگاري قرار گرفتم و اذيت و آزارهاي روحي و رواني بسيار زيادي كه آقاي بازپرس بر من وارد كرد." در اين فراز از ماجرايي که نادر ديزجيان تعريف مي کند و با تغييرات و سانسور زياد در حکم دادگاه آمده است، چند نکته قابل تامل وجود دارد. اول اينکه باند کبير از ديزجيان اعترافنامههايي ميگيرد که او از آنها شکايتي ندارد. اگر آنچنان که دادگاه مدعي است کار اين باند خودسرانه بوده و صرفا براي اخاذي باشد نيازي به چنين اعترافنامه اي نبوده است. چون فرد ربوده شده اصولا هويت آنها را نمي داند که بخواهد عليه آنها شکايت کند و از طرفي چنين رضايتنامه اي وقتي بکار ميآيد که اين افراد در چاچوب اعمال سازماني خود اقدام به دستگيري فرد مزبور کرده باشند و فقط رفتارشان در مدت دستگيري با فرد مزبور غيرقانوني باشد. ديگر اينکه آنها از فرد ربوده شده خواسته اند "توبه" کند و خود را به در و ديوار بزند. اين مساله هم مبهم است و در حکم نميآيد که ديزجيان از چه چيزي ميبايست توبه ميکرده است. و بالاخره اينکه صريحا در حکم آمده است که "ممنوعيت تلفن زدن، بعد از دو دفعه با فاصله ٣ روز" بوجود آمده است. در واقع اگر اين ربايندگان خودسرانه اقدام به چنين کاري ميکردند به هيچ عنوان اجازه تماس تلفني به فرد ربوده شده نمي دادند. آنهم دو بار با فاصله سه روز. يعني در شش روز اول فرد ربوده شده امکان تماس تلفني داشته است و اين در حالي است که خانواده نادر ديزجيان بلافاصله پس از ربوده شدن او با پليس تماس گرفته اند و اولين اقدام پليس در اينگونه موارد کنترل تلفن منزل فرد ربوده شده است. پس براحتي امکان دستگيري ربايندگان وجود داشته است. ليکن از آنجا که اين اقدام کاملا سازمانيافته بوده و خودسرانه نيست، پليس نمي توانست ربايندگان را که از نيروهاي وابسته به حکومت بودند، دستگير کند.
منبع: روزنامه اینترنتی روز ۵ فروردین ۱۳۸۵
--
کبک آگاه است
به امیـــــ/\ـــــد آزادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر