مرد آفتاب، عیسی سحرخیز؛ یادداشتی از علی مغازهای
علی مغازهای
عیسی سحرخیز را اولین بار در جشنواره مطبوعات سال 77 دیدم. مردی استوار
با ریشهایی آنکادره و موهایی که از وسط سر به دو سو شانه شده بود.
آن روز شاهد بودم که در گرماگرم برگزاری نمایشگاه کتاب و جشنواره
مطبوعات، سحرخیز همزمان در دو جبهه میجنگید. جبهه اول- البته آسانتر-
فشار سنگین کار در مقام مدیر کلی مطبوعات داخلی وزارت ارشاد وقت که با
حضور پر تعداد روزنامهها و مجلات از سراسر کشور یکی از باشکوهترین و بر
بازدیدترین سالهای برگزاری نمایشگاههای مطبوعات و کتاب را پیش روداشت؛
و جبهه دوم - و توانفرساتر- مهار مخالفتها، فشارها، جریانسازیهای
گروههای فشار و گاه کارشکنیها و سنگاندازیهای مخالفان اصلاحات برای
ایجاد اختلال در روند مناسب برگزاری نمایشگاه.
و در آن روز سحرخیز با حضوری بسیار محسوس و دلگرم کننده در میان ما، با
زیرکی و هوشمندی خاص خود هرگونه بینظمی و اختلال را در کلیه بخشهای
نمایشگاه برطرف میکرد و با حوصلهای مثال زدنی هیج کسی را ناامید از
خود نمیکرد.
در همان روزهای پر کار برای سحرخیز، مخالفان اصلاحات یا به تعبیر
درستترمخالفان اصلاحطلبان طرح استیضاح عطاالله مهاجرانی را در مجلس
پنجم به اجرا درآوردند و در روز استیضاح ابتدا سکوت و جوی سنگین در
سالنهای نمایشگاه حاکم شد. شرکت کنندگان در نمایشگاه که همگی از پیکره
مطبوعات کشور بودند، از طریق رادیوها به دقت مشروح جلسه استیضاح را دنبال
میکردند.
آن روز صدای جلسه استیضاح وزیری را در میانه نمایشگاه مطبوعات میشنیدیم
که همه دوستش داشتیم. وزیری که با منطق سازنده و نگاه رو به جلو توانسته
بود بستر تحول در رکن چهارم دموکراسی کشور را با همراهی و یاری رادمردانی
چون احمد بورقانی عزیز که یادش و جایش همیشه سبز خواهد ماند و عیسی
سحرخیز، فراهم سازد.
در همان حال که همچون بقیه، برنامه استیضاح را از رادیو می شنیدم،
ناخواسته یاد سحرخیز افتادم و با خود گفتم کاش میدانستم او در این
لحظه چه احساسی دارد!
همه اتهامات و برچسبها از سوی برخی نمایندگان که گویا آنها نیز دلسوزان
نظام بودند، علیه مهاجرانی مطرح میشد و ما خونمان میجوشید، ولی بعدها
فهمیدم سحرخیز در تمام آن مدت خونسرد بود.
گویی در دلش نوری بود و میدانست این استیضاح نیز کارساز نیست و آن وزیر
هم فقط یک وزیر ساده همچون وزیران کنونی نیست.
نوبت و تریبون که به وزیر ما رسید، با سخنان او نشاط نمایشگاه را فرا
گرفت. همه نفس راحتی کشیدیم و ما نیز خونسردیمان را باز به دست آوردیم و
از بیان گرم و منطق قوی و غنی مهاجرانی مشعوف شدیم.
باری شاید بتوان برگزاری جشنواره مطبوعات و کتاب را مهمترین و مشکلترین
کار مدیر کل مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد دانست که سحرخیز با وجود سایه
سنگین استیضاح بر سر وزیر وزارتخانه ارشاد یکی از بهترین نمایشگاهها را
در ادوار مختلف آن نمایشگاهها برگزار کرد.
همچنین از مهمترین کارهای سحرخیز حضور موثر و جانانه او در هیات نظارت بر
مطبوعات به نمایندگی مدیران مسئول مطبوعات بود که بسیاری از
تصمیمسازیهای نادرست را خنثی و در بسیاری از تصمیمات صحیح را در آن
هیات به اجرا درآورد. البته هزینه سماجتش در پیگیری حقوق مطبوعاتیان را
هم در یکی از جلسات پرداخت و عکس زخم کتف او را همه دیدهاند.
همچنین انتشار روزنامه اخبار اقتصاد و ماهنامه سیاسی اجتماعی و فرهنگی
آفتاب را مدیون همت بلند او هستیم. ماهنامهای که با پرداختن به بحثهای
جدی دینی و سیاسی و اجتماعی، کارکردی فرا رسانهای به خود گرفت و به
گمانم با چاپ و انتشار مقالههایی همچون شکنجه سفید در آفتاب، سحرخیز خود
و بقیه بازداشتشدگان امروز را در رویارویی درست و آمادگی نسبی در مقابله
با این نوع برخورد و شکنجهها واکسینه کرد.
خدمات دیگر سحرخیز در انجمن دفاع از آزادی مطبوعات و همچنین مشارکت او
در امور انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران نیز نیاز به توضیح ندارد که
همکاران خود بهتر بر آنها واقفاند.
اما من در تمام این یک دهه - و بیش از آن که از اولین دیدار خود با او
داشتم - همواره او را کوهی از انرژی و مملو از امید دیدم و هر بار از
دیدن و مصاحبتش چیزها آموختم و بسیار از او نیرو گرفتم.
میدانم استوارتر از آنی است که حتا با شکنجه سفید بشکند، ولی این ما
هستیم که امروز بیرون از زندانیم و از در کنار خود داشتن سحرخیزها
محرومیم و اگر بگویم که یکی از اهداف این بازداشتها و زندانها در هم
کوبیدن انسجام و تمرکز نیرو و انرژی و قدرت فکر کردن بقیه بوده است، سخن
به گزاف نگفتهام.
برگرفته از: موج آزادی