۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

تاوان بهار را داده ايم! پس سبز مي شويم, بابک داد


  
بدترين چيز براي يك مسافر مترو، يافتن گم شده اي است در متروي كناري! همان قطاري كه مسيري مخالف را مي رود و دستت به آن نخواهد رسيد! اين بدترين اتفاق مكن است. ممكن است چيزي يا كسي را در آن قطار ببيني كه سالهاست دوست داشتي ببيني و بيابي. اما ديدنش فقط براي يك نظر است و دنبال كردنش ناممكن! خيلي بايد بدشانس باشي تا در متروي كناري، گم شده ات را ببيني. بدتر اينكه دلباخته اش هم بشوي! گاهي من گم شدگانم را در هيبت يك آدم يا يك عكس گذران، در متروي روبرويي ديده ام كه با سرعت از كنارم رد شده است. حيرت و افسوس، تنها بازمانده اين اتفاق است! و تو با اين بازمانده، مي تواني بزني به خيابان و زير باران راه بروي.
گاهي در متروهاي تندروي پاريس، چيزهايي ديده ام از همين گونه. يا كساني را ديده ام از همين دست. و بعد با خيال آنها نوشته ام، خوانده ام، راه رفته ام و گاهي در خودم غرق شده ام.
يكبار "ندا" را ديدم. در متروي روبروي، نشسته بود و كتاب مي خواند. يكبار "سهراب" را، از خريد شب والنتاين بر مي گشت. يكبار يك جوان سبز را ديدم كه انگشتانش را سبزرنگ كرده بود و از پشت شيشه به من نشان مي داد. يكبار "تو" را ديده ام! تويي كه نمي شناسمت اما دركت مي كنم. تويي كه سرزمين مني. سرزميني دربند و خزان زده. سرزميني كه در سوداي بهاري سبز، به سرخي خون آغشته شده است. اينها را در قطار روبرويي ديده ام. اما تا سر برگردانده و برگشته ام، مترو روبرويي رفته است. ديدن اينها ولي، چيزي را در من زنده كرده كه تا ساعتها با من باقي مانده است؛ يادي، حسي، غمي يا طراوتي را.
متروي روبرويي، فرصتي است كه ما همواره از دست مي دهيم. سرمايه اي است كه ما هميشه از دست مي دهيم. زمان نادري است كه غالبا" از كف اش مي دهيم. سال قبل همين روزها، لابد "سهراب" داشت با مادرش شوخي مي كرد كه براي شب عيد، سبزه ها را "سبزتر" بكارد! چون مهندس موسوي، نامزد سبزهاست. لابد "ندا" داشت باطراوت تر مي شد. لابد "كيانوش" داشت براي سفر به كرمانشاه بليط مي خريد تا مادرش را ببيند. شايد زمستان از تلاش ما خسته شده بود. به بهار راه داد تا فرا برسد، اما در كمين تابستان آن را كشت. پارسال كسي فكر چنين زمستان سياهي را نمي كرد كه در آن سهرابها و نداها و كيانوش ها در خاك خفته باشند. كسي فكرش را نمي كرد باز بايد براي آزادي، دربند شويم. كه باز بايد براي زندگي، بميريم. كه براي شادي، باز بايد غصه دار شويم.

--
کبک آگاه است
به امـــــ/\ـــــد آزادی

هیچ نظری موجود نیست: